هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

مریض شدی

نازگلم صبح بخیر هانی جان  سرما بدی خوردی بعد از مراسم عزیز تو مریض شدی هنوزم خوب نشدی  شبها خیلی تب می کنی به حدی تا صبح بیدارم تا خدای نکرده تبت بالا نره . دیروز دوباره بردمت دکتر یه آنتی بیوتیک قوی نوشته حالا داری اون می خوری امیدوارم که دیگه خوب شی قربونت برم عسل مامان . دیشب یه خورده بلند شدی بازی کردی ولی خوب دوباره بدنت داغ شد بهت دارو دادم .دیشب هر جا که می گفتم می موندی تا ازت عکس بندازم ولی دوباره آخرش خراب کردی مثل همیشه نموندی.دوستت دارم .   ...
26 مهر 1390

مریض شدی

نازگلم صبح بخیر هانی جان سرما بدی خوردی بعد از مراسم عزیز تو مریض شدی هنوزم خوب نشدی شبها خیلی تب می کنی به حدی تا صبح بیدارم تا خدای نکرده تبت بالا نره . دیروز دوباره بردمت دکتر یه آنتی بیوتیک قوی نوشته حالا داری اون می خوری امیدوارم که دیگه خوب شی قربونت برم عسل مامان . دیشب یه خورده بلند شدی بازی کردی ولی خوب دوباره بدنت داغ شد بهت دارو دادم .دیشب هر جا که می گفتم می موندی تا ازت عکس بندازم ولی دوباره آخرش خراب کردی مثل همیشه نموندی.دوستت دارم . ...
26 مهر 1390

تشکر

از همه کسانی که ابراز همدردی کردن تشکر می کنم ممنون امیدوارم  هیچ بچه ای اینو تجربه نکنه  و همه عزیز و مادرجون و بابابزرگ و باباجون برای همه کودکهای ایران نگه داره که واقعا غم بزرگیه که یه بچه بگه عزیز و یا بابابزرگ ندارم  امیدوارم برای کسی پیش نیاد . فقط خواستم تشکر کنم از شما مامانای مهربون مرسی مامان رادین و زینب و الینا ممنون
19 مهر 1390

تشکر

از همه کسانی که ابراز همدردی کردن تشکر می کنم ممنون امیدوارم هیچ بچه ای اینو تجربه نکنه و همه عزیز و مادرجون و بابابزرگ و باباجون برای همه کودکهای ایران نگه داره که واقعا غم بزرگیه که یه بچه بگه عزیز و یا بابابزرگ ندارم امیدوارم برای کسی پیش نیاد . فقط خواستم تشکر کنم از شما مامانای مهربون مرسی مامان رادین و زینب و الینا ممنون
19 مهر 1390

ماه مهر

عزیز دلم هانی جان نمی دونم چند ساله شدی که این خاطرات می خونی می دونم که از عزیز چیزی یادت نیست آخه چیزی متوجه نمی شی ولی اینو بدون عاشقانه دوستت داشت برات می مرد. ماه مهر ، نمی تونم به ماه خدا لعنتی بگم ولی ماه خوبی نبود . تو هم خیلی بازیگوش شدی فقط اینو می دونم که اگه تو نبودی اگه خنده هات نبود اگه حرف زدن های تو نبود به معنای واقعی  داغون می شدیم ولی تو برای چند دقیقه که شده بابا را آروم می کنی چون مجبورش می کنی با تو توپ بازی کنه و من از این خوشحالم . مادر جون می گفت در حیاط باز بوده تو هم رفتی داخل کوچه خیلی مادر جون اذیت می کنی شیطون شدی خاله سحر با تاپ و دامن اومده دنبالت ولی تو کوچه را هم رد کردی وقتی شنیدم برق سه فاز گرفت...
19 مهر 1390

ماه مهر

عزیز دلم هانی جان نمی دونم چند ساله شدی که این خاطرات می خونی می دونم که از عزیز چیزی یادت نیست آخه چیزی متوجه نمی شی ولی اینو بدون عاشقانه دوستت داشت برات می مرد. ماه مهر ، نمی تونم به ماه خدا لعنتی بگم ولی ماه خوبی نبود . تو هم خیلی بازیگوش شدی فقط اینو می دونم که اگه تو نبودی اگه خنده هات نبود اگه حرف زدن های تو نبود به معنای واقعی داغون می شدیم ولی تو برای چند دقیقه که شده بابا را آروم می کنی چون مجبورش می کنی با تو توپ بازی کنه و من از این خوشحالم . مادر جون می گفت در حیاط باز بوده تو هم رفتی داخل کوچه خیلی مادر جون اذیت می کنی شیطون شدی خاله سحر با تاپ و دامن اومده دنبالت ولی تو کوچه را هم رد کردی وقتی شنیدم برق سه فاز گرفت من...
19 مهر 1390

خاطره تلخ بدون عزیز

هانی من صبح بخیر خیلی دلم گرفته خیلی .امروز یازده روزه که عزیز را از دست دادیم بابا خیلی عصبی شده با هر حرفی واکنش نشون می ده خیلی  عصبی و بداخلاق .ولی خب می دونم واقعاً سخته  ما کسی رو از دست دادیم که همه کس بابا بود .جزء عزیز کسی رو نداشتیم . مراسم سوم و هفتم عزیز خیلی خوب برگزار شد و تو روز هفتم عزیز مریض شدی  بدجوری طوری که من تا صبح بلای سرت نشسته بودم  و تو هذیان می گفتی خیلی تب داشتی . صبحها تو رو می برم پیش عزیز می زارم بعد می یام سرکار . اینقدر سیستم عصبی ام بهم ریخته نمی دونم چی بنویسم میزارم برای بعد.
16 مهر 1390

خاطره تلخ بدون عزیز

هانی من صبح بخیر خیلی دلم گرفته خیلی .امروز یازده روزه که عزیز را از دست دادیم بابا خیلی عصبی شده با هر حرفی واکنش نشون می ده خیلی عصبی و بداخلاق .ولی خب می دونم واقعاً سخته ما کسی رو از دست دادیم که همه کس بابا بود .جزء عزیز کسی رو نداشتیم . مراسم سوم و هفتم عزیز خیلی خوب برگزار شد و تو روز هفتم عزیز مریض شدی بدجوری طوری که من تا صبح بلای سرت نشسته بودم و تو هذیان می گفتی خیلی تب داشتی . صبحها تو رو می برم پیش عزیز می زارم بعد می یام سرکار . اینقدر سیستم عصبی ام بهم ریخته نمی دونم چی بنویسم میزارم برای بعد.
16 مهر 1390